کلاس رانندگی فرمانم کلا ۱۲ جلسه است و من هیچی بلد نیستم از رانندگیمربیم گفت جلسه ۱۳ ام امتحانه و اگه رد بشم باید ۵۰ تومن بدم و دو هفته دیگه باز امتحان بدم و هر بار که رد شم همین داستانه‌‌.امروز جلسه دوم بود،تو خیابونای شلوغ هول می شدم،گفت اگه نتونی رانندگی کنی اینجور جاها و هول بشی دیگه نمیارمت این جاها.یاد بچه کوچیکایی افتادم که میبرنشون مهمونی و دلشون می خواد بازی کنن اما مامان باباش میگن اگه سرجات نشینی و حرف گوش ندی دیگه نمیاریمتااامن یه جورایی مصمم بودم که حتما تو این ۱۲ جلسه یادبگیرم رانندگی و قبول شم امتحانو ولی امروز یکم دل  سرد شدم.

فقط ۱۰ روز فرصت داری که راننده شی

فقط ۸ ماه فرصت داری که تو مسابقه کنکور موفق شی

فقط چند سال وقت داری که زندگی کنی.

:) بعضیا تبصره خور هستن بعضیا نه


دیر زمانی است که ننوشته ام. شاید نوشته ام شبیه انشا کودکان دبستانی باشد اما به هر حال من مینویسم. دلم می‌خواهد خودم را ماهی قرمزی تصورکنم که در حوض فیروزه خانه ی قدیمی است که بچه‌های قد و نیم قد دارد و هر روز بعد از آمدن از مدرسه دستی به آب می‌زنند و بعد روی سکو کنار مادر بزرگ خود می‌نشینند و همه اتفاقات مدرسه شان را برایش می‌گویند. راستی دیشب خوابت را دیدم:) مرا در آغوش کشیده بودی. آغوشت غریب بود اما گرم بود.

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سفر دنیای ترجمه گوگل 17 فروش کشمش ضایعاتی لینک باکس